گفتم که قـهـرونارت زيبا ودلـنـشــين است
گفتا که مهـرورزي پيوسـتـه بهترين است
گفتم که دوري تو هنگام قـهـر سخت است
گفتا که قـهـرما هـم بـهـر تـو نازنين است
گفتم که بکـذر از قـهـر نـاز تو ميخرم من
گفتا که آن دو يار پـيـوسـتـه همنشين است
گفتم زدوري تـو دل بــي قــرارو زاراست
گفتا صـبـوري دل درحـالـتـي چـنـيـن است
گفتم چگونه بايـد قـهـر از دلت برون کرد
گفتا که دلـنـوازي بي شک برآن يقين است
گفتم شـود کــه آيا قـهـر از سـرت براني
گفتا که قـهـرو نـازم تـرفـنـد آخـرين است
دل شد افسرده نفس مرده و گل پژمرده
هـمـه رفتند چو رفتي شده پائيز بهار
با تو بودن به صفا بود دل و هم نفسي
بي صفا شد دل و افتاد نفس رو به شمار
فصل کوچ آمده بي روي تو در کوچ شديم
کاش مي آمدي و کوچ نمي شد در کار
ميل دل با تو شدن را طلب آورده زنو
چه کنم با دل افسرده بي صبر و قرار
:: موضوعات مرتبط:
دل افسرده.. ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1267
|
امتیاز مطلب : 743
|
تعداد امتیازدهندگان : 436
|
مجموع امتیاز : 436